گروه فرهنگ و هنر مشرق - 17 سال پیش بود که داودی با «نان و عشق و موتور 1000» توانست به موفقیت نسبتا خوبی در گیشه دست یابد و از همان موقع، کسانی که پیگیر آثار او بودند منتظر ماندند تا کار بعدی او در سینمای بدنه را ببینند.
هزارپا داستان رضا (رضا عطاران) و منصور (جواد عزتی) است که از جیب بری گرفته تا تهیه و توزیع مواد مخدر و مشروبات الکلی؛ از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنند. آن ها در سرقت یک کیف، به کاغذهایی برمی خورند که ظاهرا بی ارزشند اما صاحب آن مدارک که معلوم است مافیایی بزرگ و قدرتمند است به دنبال آن ها می افتد تا حسابشان را برسد. این خط از ماجرا در همین جا متوقف می شود تا در انتهای فیلم با جریانی دیگر آمیخته شود.
از سوی دیگر خواهر رضا به دنبال دختری مناسب برای ازدواج با اوست و از میان صحبت های مادرِ منصور - که حالا بعد از مرگ شوهرش، پنهانی به عقد موقت داییِ رضا در آمده و مدام در خانه آن هاست- با دختری آشنا می شود که مادر منصور در خانه شان خدمتگزار است.
دکتر الهام امینی (سارا بهرامی) دختری است که برادرش در جنگ شهید شده و او که قیافه اش هم به خواهر شهید شبیه نیست، با استفاده از دارایی های پدرش، آسایشگاهی را برای جانبازان و به نام برادر شهیدش، رامین عباسی تاسیس کرده و به آن ها خدمت می کند. او نذر کرده که فقط، با یک جانباز ازدواج کند و رضا که یک پایش از زانو قطع است _ و هیچگاه علت آن به روشنی بیان نمی شود _ با شنیدن این ماجرا قصد می کند به آسایشگاه جانبازان رفته و با هدف کمک به جانبازان، خود را به دکتر عباسی نزدیک کند.
رضا در این بخش از ماجرا هوشمندتر از سایر بخش های فیلم ظاهر می شود و شخصیتی از خود نشان می دهد که اثری از آن در بخش های دیگر نیست. او که اصرار دارد به مرور خودش را بر دل دکتر عباسی بنشاند با هوشمندی کارش را پی می گیرد و در نهایت مجبور می شود خودش را به جای رزمنده ای که در عملیات مرصاد، ضربه شکننده ای به فرماندهان منافقین زده، جا بزند. عامل نفوذی در آسایشگاه هم گرای او را به همدستانش می دهد و نقشه ای برای کشتن رضا توسط منافقین کشیده می شود.
رضا که در این بخش، در قالب فردی دست و پا چلفتی ظاهر می شود، می تواند از تیررس منافقین و کمینشان در یک جاده فرعی خلاص شود اما با گروگان گرفتن دکتر الهام عباسی مجبور می شود به دام آن ها وارد شود. رضا که هنوز چیزی از موضوع منافقین نمی داند، گمان می کند با صاحبان کیفی که دزدیده طرف است و کیف را برایشان می برد اما وقتی دستگیر و در حفره ای گیر می افتد، تازه متوجه اصل موضوع می شود.
در فصل پایانی فیلم، منافقین، باند مافیایی که در ابتدای فیلم حضور داشتند و پلیس، وارد بازی می شوند و در این میان باز هم رضا با پرتاب بمب ساعتی و نجات جان خود و دکتر عباسی، دل او را بیش از پیش می برد. اتفاقا این سکانس از فیلم که می توانست یکی از بهترین بخش های آن باشد، با افزوده شدن ناگهانی تکیه کلام های اروتیک به بخشی بی ادبانه و مبتذل تبدیل می شود که ارتباط تماشاگر را با دنیای اصلی فیلم قطع می کند. این را از کمرنگ شدن خنده های تماشاگران در سالن بزرگی که همه صندلی هایش پر است هم می شود فهمید.
این اشتباه ابوالحسن داودی در حالی رخ می دهد که حدود 100 دقیقه از فیلم گذشته و در این مدت به خوبی معلوم است که کارگردان سعی داشته شوخی های مبتذلش را در حد استانداردی برای فروش بیشتر نگه دارد. اما نمی شود فهمید چرا ناگهان این حجم افسارگسیخته از الفاظ رکیک وارد فیلمی می شود که بیش از 90 دقیقه خود را با کیفیت نسبتا مطلوب طی کرده است.
البته ناگفته نماند داودی از همان سکانس اول و از پارچه ای که بر در مغازه ای برای تعطیلی اش به علت ختنه سوران فرزند، نصب شده است، پای اسافل اعضا را به میان می کشد و بعد از آن هم اصابت ضربات رضا به نقطه حساس بدن منصور، ادامه دهنده این خط است اما با این حال، فصل آخر فیلم آنقدر شور می شود که بیش از بخش های قبلی توی ذوق می زند.
آنچه بیش از هر چیزی تعجب آور است این که پشت دوربین هزارپا، پیرمردی 63 ساله نشسته که دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه شهید بهشتی است و رفتار و کلام او در گفتگوهای رسانه ای، مردی جا افتاده و مودب را به ذهن متبادر می کند...
*میثم رشیدی مهرآبادی